پاییز می رود
تو هم می روی
هوا سرد می شود
تو هم سرد شدی
پنجره ها بسته می شوند
پنجره دلت بسته شد
چه تشابهی...
کاش بهار آینده
شاهد باز شدن پنجره دلت، تابیدن گرمای وجودت و آمدنت باشم
گاه می اندیشم.... چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم و همین مرا بس است که کوچه ای باشد و باران و خدایی که زلال تر از باران است.
اون بيرون آدمهاي زيادي هستند كه بهت خواهند گفت ” تو نميتوني ! ”
كاري كه تو بايد انجام بدي اينه كه برگردي و بگي ”بشين و تماشا كن ! ”
نام تو سرمشق تمام تکالیف من است
من از املای نامت همیشه نمره بیست خواهم گرفت
خط به خطت رامرورمیکنم هرروز
شیرین ترین درس زندگیم هستی
عشق توموضوع تمام انشاء های من است
میخواهم شاگرد اول کلاست باشم ...
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺩ
ﺩﮐﺘﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ
ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﯽ؟
ﺩﮐﺘﺮ : ﭘﺎﯾﯿﺰ ....
ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺪ
ﻧﺦ ﻭ ﺳﻮﺯﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺪﻭﺯﺩ
پروانــــــــــــــــــه ی مـــــن...
آن کس که شکســــــــت بــــــــال پـــرواز تــــــــــو را...
می دانست که خاطرات پـــــــــرواز تـــــو را خواهد کشـــــت...
ولـــــی خبـــــر نداشــت که تـــــــو مهربــان خـــــدایی داری...
که خودش بــــــــال و پـــــــــــرت خواهد شـــــــــــــد...
مردان هم قلب دارن فقط صدایشان،
یواش تر از صدای قلب یک زن است!
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!
شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!
از یک جایی به بعد ، نه بال بال میزنی !
نه دِل دِل میکنی !
نه داد و بیداد میکنی !
نه گِریه میکنی !
نه مشتتو میکوبی تو دیوار !
نه . . .
از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی یا با خاطراتت زندگی میکنی . . . !
دوستت دارم...که برایت مینویسم...
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم... خیلی
تنهــآ چیزی کـ ـه ایــن روزا دوست دارم بشنوم...
اینــه کــ ـه
خُــدا بهـــم بـــگـه :ایـــن دنیا
یـــه شوخیه بُــزرگـــ بــود
نـــاراحـــت کــ ــه نـشُـدی؟؟؟